دریافت کد صفحه ورودی
پاییز 87 - ♫جیغ بنفش در ساعت 25♫
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
♫جیغ بنفش در ساعت 25♫
وبلاگم یه موضوع خاص نداره.درستش کردم برای دل نوشته هام .برای سرگرمیم.برای ارتباط با دوستام. 
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | قالب وبلاگ | Feed
درباره وب

یکی مثل بقیه ی آدما. چه فرقی میکه کی باشیم؟ مهم اینه هرکی هستیم آدم باشیم
لینک دوستان
قالب وبلاگ
مهربانترین
نوشتار
خانواده ی خانه
EMOZIONANTE
دیار عاشقان
دلنوشته های قاصدک
در انتظار آفتاب
عاشق آسمونی
پایگاه امام جعفر صادق شهیدیه
دل نوشته ها
**دختر بهار**
اگه باحالی بیاتو
برادرم ... جایت همیشه سبز خواهد ماند
خورشید تابنده عشق
(( همیشه با تو ))
هر چی که بخوای
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
قیدار شهر جد پیامبراسلام
میراب نوشت
ترنم یاس
کانون فرهنگی شهدای شهریار
دل نوشته های من
کوچ بلاگ -وبلاگ کوچ نهارجان یاکوچ خراشاد-درپارسی بلاگ
امام علی(علیه السلام)
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
هیچ و پوچ
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
شین مثل شعور
ولی امر مسلمین جهان امام مطلق سید علی س
بسم الله العلی العظیم
upturn یعنی تغییر مطلوب
من وآینده من
فرزانگان امیدوار
عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال
زندگی بی ترانه...
###@جزین@###
ایران ابرقدرت فاتح
دلتنگ...
خداجونم
همنشین
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
قاصدک
سرباز ولایت
عشق سرخ من
اظهر من الشمس
هشتمین ستاره
بچه های اوتیسم خوزستان/ khozestan Autism childern
جاده صدایم کن...
ان سالهای دوست داشتنی
PARSTIN ... MUSIC
رایان چوب
علی اصغربامری
(✿◠‿◠) kolbehf1.ir .•°*
نظرمن
افســـــــــــونگــــر
anti-mason
زیباترین اشعار عاشقانه معاصر
hamidsportcars
پنجره ای رو به خاموشی
*پرواز روح*
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
...اکسیژن مسموم
غفلت
سایه
گل نیلوفر
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
چم مهر
● بندیر ●
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University
افطار
خورشید پنهان
مدیریت MIS
شقایقهای کالپوش
آتش عشق
مهندس محی الدین اله دادی
چند لقمه حرف حساب
شهید علی پور
بچه مرشد!
سکوت ابدی
سلطان قلبها
کوی عشاق
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
کلبه بصیرت
TOWER SIAH POOSH
بلوچستان
★رنگـــین کمـــون★
دانلود آهنگ
هم نفس
صندلی داغ پارسی بلاگ
وب نوشته مهدی میانجی
حسن آباد جرقویه
داروخانه دکتر سلیمی
««««« شب های تهران »»»»»
تووهمات یه دیوونه
هه هه هه.....
اسپایکا
► o▌ استان قدس ▌ o ◄
حنا، دختری با مقنعه
مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی
پرپر
اتاق دلتنگی
علی داودی
مهر بر لب زده
حرف هایی از زبان منطق و احساس
جادوی زندگی
دریچه ی خیال من
نشریه حضور
نغمه ی عاشقی
هنر و ادبیات
یگان امُل های مُدرنیسم نشده...امُلیسم
MATIN 3DA
رقص خون
● رایحه ●
رنگین کمان
سرچشمه : سرچشمه همه خوبیها مهدی (عج) است
همه چیز آماده دانلود . . . دانلود رایگان بازی و نرم افزار
منجی بشر
پژواک
د نیا ی مجازی
مشاور
مریم و مطهره
ماییم و نوای بی نوایی
چشمـــه ســـار رحمــت
سرزمین مِه وخورشید (خورشید گام سبز)
بی سر و سامان
شب و تنهایی عشق
red rose
عکس های زیبا
به خوبی فکر کن
آقاشیر
بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
اتشنشانی بنادر کشور
امامزاده میر عبداله بزن آباد
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
** love sister **
برترین لحظه ها
♥ ♥ ♥ عشق در کائنات ☺
سروش دل
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
وبلاگ روستای فریازان ...تویسرکان...همدان faryazan
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
ساعت یک و نیم آن روز
خلوت من
بی تو ...
نمایندگی دوربین های مداربسته
سفیر دوستی
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
درمسیرباران هوالمعین
تنهایی......!!!!!!
زیر آسمان شب
شادیهای کوچک یک خانم خونه دار
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
شباهنگ
جـــیرفـــت زیـبا
عشق مشعلدار
کودکانه
شهرمقدس کاخک
جاده خاطره ها
ایوون رویا
farzad almasi
هستی تنهاااااا.....
معیار عدل
یه دلتنگی-یه دلنوشته-یه عکس-یه عاشق
ققنوس...
رضویّون - دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد
بیصدا ترازسکوت...
دیوانه
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
زنده باد جوان ایرانی
تراوشات یک ذهن زیبا
چیز با حال
سردار بی سنگر
پیامنمای جامع
مهاجران
اردبیل بهشتی پنهان
خــــود نــــــوشـــتـــه هـــای یـــک طـــلبـــه
پرنسس زیبایی
بوی سیب
@@@این نیزبگذرد@@@
هفت آسمان
یاربسیجی
طریق یار
فرق بین عشق و دوست داشتن
...::بست-70..:: بهترین های روز
دل تنها
ریحانه
Har Chi Delet Mikhad
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
باران انتظار
حق وباطل تیغی دولبه
کارشناس مدیریت دولتی
جــــــــــــــــوک نـــــــت
خوش آمدید
دنیای کامپیوتر و شبکه
$$$$دوست$$$$
عکس های عاشقانه
tabasom
منتظر مفرد مذکر غایب
شیخا
همدلی از همزبونی بهتره ...
آزاد
مهاجر
داریوش آریا
سالار
فقط عاشق ها وارید شوند.................منامن
مطالب دید نی
مطالب جالب
منطقه آزاد
سیاوش پوراُرمَزد
همسردوم
محمدمبین احسانی نیا
عشق گمشده
صورت و سیرت انسان در قرآن
ستاره سهیل
گدایی ِ در ِ جانان به سلطنت مفروش
اتمام نعمت واکمال دین یعنی شیعه بودن
سراب
کلمه
یادیاران یادباد
*bad boy*
پیام رهایی
زمزمه های تنهایی من
دریای آبی
غزل عشق
یاد نیما
آوای من
پارسی نامه
نمکستان
*آوای دوستی.....*
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
دوچرخه
جوجولی
مشاوره - روانشناسی
شناخت
زندگی رسم خوشایندیست
تنهاتر از سکوت
سفری به روستای زیارتی سیاحتی سورک
راهیان سرزمین نور
حرف های تنهایی
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
درس های زندگی
دوست دارم خوب باشم
رایحه ظهور به مشام می رسد! از کجاست؟
کمی درنگ بایدم ...
من.تو.خدا
reza asghari
شبستان
دل شکســــته
عشقی به پاکیه عشق شیرین و آبتین
►▌ علوم و معارف اسلامی ▌ ◄
دنیای پیچیده ی امروز
برادران شهید هاشمی
پایگاه خبری تحلیلی دریچه
یامهدی
به‌دونه
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
سعادت نامه
آدمکها
فطرس
امپراتور
دانلود مقاله ، پایان نامه ، طرحهای توجیهی ، نمونه سوال ، پروژه
صدای پای زندگی
کلبه تنهایی
اسطوره عشق مادر
همه چی از همه جا
.:: دلنوشته های یک فروند چریک ::.
نور
جدید ترین های روز دنیا - عکس - شعر
روشن تر از خاموشی
انرژی سبز ارومیه
دانلود منابع ارشد و دکترای مدیریت
S&N 0511
ره پیشه ی عشق
الهگان: مرجع طراحی گرافیک
زندگی شیرین
جرانوش
سلامتی و فرج امام زمان صلوات
شهریار کوچه ها
باران بهانه بود تا زیر چتر تو تا انتهای کوچه بیایم...!!
ترانه ی زندگیم (Loyal)
داستان زندگی ایدال
توشه آخرت
ღ♥ღحرف دلღ♥ღ
قالب وبلاگ باران
برچسب‌ها وب
اس ام اس های خفن (29)
پیام مدیر (1)
تولد....کیک...تبریک (1)
خداحافظ.بعد نوشته.عشق.شعر .شعر عاشقانه.عکس .عکس عاشقانه.لوس نوشت (1)
فاطی : منظور همون فاطمه (1)
قشنگ...دوست عزیز...آشغال...دوست دارم...عاشقانه (1)
کره خر...طنز ه باحال...گفتگوی کره خر با پدرش؛پدره با ادب و با هن (1)
کاره خدا لنگه نداره جهان رو نه بدونه خانوما و نه بدونه آقایون می (1)
لینک های مفید
ارسال اس ام اس انبوه | شارژ مستقیم ایرانسل
سیلیکون افزایش دهنده قد | چت
خرید پستی ریمل | دکوراسیون داخلی منزل
زناشویی | عینک دید در شب مخصوص رانندگی
چت | کیف پول آلوما والت
هزاران بار تقدیم تو باددد
تاریخ : جمعه 87/7/26 | 10:23 صبح | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥



نظر
عاشق شدم
تاریخ : دوشنبه 87/7/8 | 12:38 صبح | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥



نظر
عشق و نوازش
تاریخ : یکشنبه 87/7/7 | 2:13 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥

عشق و نوازش...

                                                                  یه خواهش....

                                                                                              منو دوسم داشته باش...




نظر
قسمت دوم داستان سد عشق
تاریخ : یکشنبه 87/7/7 | 2:9 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥

تمام بدن راحله سیاه و کبود شده بود و خون از دهان و بینی اش جاری بود . اما دو دیده اش خشک بود و قطره ای اشک روی گونه هاش ننشسته بود . پدر بعد از اینکه حسابی راحله رو به باد کتک گرفت ، کمر بندو به زمین انداخت و خودشو روی مبل انداخت و با نعره گفت : دفعه آخری باشه که میبینم با پسر غریبه صحبت میکنی ، به خداوندیه خدا قسم اگه یه بار دیگه ببینم با پسرها زد و بند داری ، سرتو میزارم لبه باغچه و گوش تا گوش میبرم ... فهمیدی؟        راحله نایی برای صحبت کردن نداشت ، او فقط تمام تنفرش رو در نگاهش جمع کرده بود و به

مادر راحله غرولند کان جلو اومد و بعد از اینکه از پدر راحله دفاع کرد با پرخاش به دخترش گفت : حالا برو گمشو  تو اتاقت که دیگه نمیخوام ببینمت ، دختره بی چشم و رو ، میدونی اگه همسایه ها بفهمن چی پشت سرمون میگن ، وای خدا به دور سه تا دختر بزرگ کردم یکی از یکی دسته گلتر ، حالا این آخری باید اینجوری بشه ، به خدا نمیدونم چه گناهی کردم که خدا تو رو گذاشت تو دامنم . راحله اگه دوباره بفهمم تلفن خونه رو به پسرها دادی و باهاشون سر وسر داری ، میدم بابات اینقدر بزنت تا بمیری . حالا پاشو برو تو اتاقت .

 

راحله با غروری شکسته و قلبی محزون ، بازحمت از جا بلند شد و کشون کشون به اتاقش رفت و در رو پشت سرش بست . راحله روی تخت نشست و زانوهاشو در بغل گرفت وسرشو به روی زانو گذاشت و بعد آروم آروم صورت معصومش غرق اشک شد .

 

راحله اون شب تا صبح نتونست بخوابه ، تموم تنش درد میکرد و غرورش جریحه دار شده بود .

 

بالاخره صبح شد و راحله خودشو برای رفتن به مدرسه آماده کرد .

 

راحله از اتاقش بیرون اومد و خواست بدون اینکه کسی متوجه بشه از خونه بیرون بیاد که ناگهان صدای پدرش اوتو سر جا میخکوب کرد .

 

پدر : داری مدرسه میری ؟

 

راحله بدون اینکه روشو به طرف پدرش بکنه گفت : بله .

 

پدر : فقط یادت باشه از این به بعد مثه سایه هر جا بری دنبالت میام ، به خدا اگه ببینم به جای مدرسه جای دیگه ای میری ، یا بعد از مدرسه میری با دوستات دنبال الواتی ، دیگه نمیذارم هیچ وقت مدرسه بری ، حالا زود از جلوی چشمام دور شو .

 

راحله بدون خداحافظی از خونه بیرون آمد و به مدرسه رفت .

 

زنگ آخر به صدا در آمد و راحله همراه دوستانش از مدرسه خارج شد ، که ناگهان چشمش به باربد افتاد . با دیدن باربد دل راحله به لرزه افتاد ، لرزه نه از ترس بلکه از شور عشق . راحله خواست دوان دوان خودشو به باربد برسونه ،که ناگهان یاد حرفهای پدرش افتاد ، راحله ترسید ، ترسید که نکنه پدرش از دور هواشو داشته باشه ، برای همین چندبار  به این طرف و اون طرف نگاه کرد و وقتی مطمثن شد خبری از پدرش نیست ، سریع خودشو به باربد رسوند .

 

راحله با بغض سلام کرد .

 

باربد : سلام عزیزم ... راحله دیشب چه اتفاقی افتاد ؟

 

راحله لحظه ای مکث کرد و گفت : پدرم .. پدرم همه چی رو فهمید ، اون همه حرفامونو شنید .

 

باربد : راست میگی ؟ ... پس اون صدا ماله ...

 

راحله : آره .

 

باربد : خب عکس العمل پدرت چی بود ؟

 

راحله : میخواستی چی باشه ... تا میخوردم منو زد . باور کن دیشب ار درد خوابم نبرد .

 

باربد : الهی من برات بمیرم که به خاطر من این همه کتک خوردی . راحله به خدا از نگاه کردن توی چشمات خجالت میکشم .

 

راحله : پدرم گفته دیگه حق ندارم با تو رابطه داشته باشم ، گفته از این به بعد مثل سایه دنبالم میکنه .

 

باربد : پدرت بیخود کرده ، مگه میذارم به همین راحتی تو رو ازم بگیره ، راحله  زندگیم با بودن توگره خورده ، راحله اگه تو رو ازم بگیرن من میمیرم .

 

راحله : منم همین طور ، باربد من نمیخوام از تو جدا بشم ، نمیخوام تو رو ازم بگیرن ، باربد میگی چی کار کنم؟

 

باربد کمی فکر کرد و گفت : راحله یک راه هست ، اما نمیدونم تو قبول میکنی یا نه ؟

 

راحله : چه راهی ؟

 

باربد : فرار از خونه .. راحله تو از خونه فرار کن و بیا پیش من ، من و تو با هم ازدواج میکنیم و برای همیشه در کنار هم میمونیم ، این جوری دیگه هیچ کس نمیتونه مارو از هم جدا کنه .. راحله این تنها راه زنده نگه داشتن عشقمونه .

 

راحله باشنیدن پیشنهاد باربد به فکر فرو رفت ، فرار از خونه ... چیزی که تا حالا حتی فکرشو نکرده بود .

 

باربد : تو به حرفهای پدرت فکر کن ، به کتکهایی که بهت زده ، راحله خوشبختیه تو در فرار از خونه ست ، راحله به من اعتماد کن ، قول میدم خوشبختت کنم .

 

راحله : نمیدونم .. نمیدونم چی بگم ، باربد من تو رو به اندازه همه دنیا دوست دارم ، حاضرم به خاطت هر کاری بکنم ، اما فرار از خونه ....

 

باربد به میان حرف راحله اومد و گفت : مگه تو منو دوست نداری ، مگه نمیگی حاضری به خاطرم هر کاری بکنی .

 

راحه : خب آره .

 

باربد : خب من میگم از خونه فرار کن ، راحله به روزهایی فکر کن که با بوسیدن همدیگه شروع میشه ، به شبهایی فکر کن که با هم و در کنار همدیگه به صبح میرسونیمشون ، به دنیای قشنگی که در پیش داریم ، راحله من نمیذارم از کاری که میکنی پشیمون بشی ، راحله تنها راه خوشبختیمون فرار تو از خونه ست ، راحله .

 

راحله تحت تاثیر حرفهای قشنگ باربد قرار گرفته بود ، از طرفی هر وقت یاد کتکهایی که دیشب از پدرش خورده بود می افتاد ، بیشتر به فرار از خونه ترغیب میشد . راحله مسخ حرفهای باربد شده بود ، مسخ عشق اتشین و صفا و صمیمیت باربد، عشق چشمهای راحله رو کور کرده بود ، مغزشو از کار انداخته بود و نمیگذاشت درست تصمیم بگیره .

 

باربد : عزیزم من منتظرم ، منتظر جوابت . راحله آیندمون به جواب تو بستگی داره ، راحله من بدون تو میمیرم ، راحله  به من رحم کن ، راحله ، نذار پدرت عشق مارو از بین ببره ، راحله پدرت سد عشق ماست ، راحله این سد رو بشکن و عشقمونو از پشتش آزاد کن ... آره راحله سد رو بشکن

پدرش خیره شده بود ی...ی .




نظر
قسمت اول داستان سد عشق
تاریخ : یکشنبه 87/7/7 | 2:7 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥

راحله توی خونه نشست 

 

ه بود و برای تماس دوست پسرش باربد بیقراری میکرد . راحله تازه ?? ساله شده بود و ? ماه پیش در راه مدرسه با باربد آشنا شده بود ، باربد از اون تیپ پسرهایی بود که به راحتی میتونست دل دخترها رو اسیر خودش کنه ، پسری خوش تیپ و چرب زبون که توی این مدت کم تونسته بود همه چیز راحله بشه و روی تخت پادشاهیه قلبش  حکمفرمایی کنه .راحله چیز زیادی در مورد باربد نمیدونست ، راحله شیفته ظاهر زیبا و حرفهای دل نشین باربد شده بود ، برای راحله خیلی زود بود که وارد این بازیهای عشقی بشه ، اما او فقط و فقط به باربد فکر میکرد .

 

راحله از اون دخترهای رمانتیک و عاشق پیشه بود ، از اون دخترهایی که تشنه عشق و محبت هستند ، حالا هر عشق و محبتی که میخواست باشه و از طرف هر کسی اعمال بشه .

 

باربد قولهای زیادی به راحله داده بود ، از جمله قول ازدواج . راحله به روزی فکر میکرد که با لباس عروسی در کنار باربد ایستاده بود و دست در دست او به روی تمام دخترانی که با نگاهی پر از حسد به او خیره شده بودند ، می خندید .

 

صدای زنگ تلفن رشته افکار راحله رو  پاره کرد . راحله سریع از جا بلند شد و به سمت تلفن خیز گرفت و قبل از اینکه بذاره کس دیگه ای گوشی رو برداره ، گوشی رو برداشت و سلام کرد و بعد این سلام گرم باربد بود که به پیشواز سلامش اومد .

 

راحله نگاهی به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد کسی  کنارش نیست به آرومی گفت : خوبی عزیزم ، چرا اینقدر دیر زنگ زدی ، میدونی من از کی منتظرت بودم ، فکر نکردی نگرانت بشم .

 

باربد : الهی من بمیرم برای اون دل مهربونت که نگران من شده بود ، شیرینم من به خدا قصد نگران کردنتو نداشتم ، فقط  یه کاری برام پیش اومد که نتونستم زودتر زنگ بزنم .

 

راحله : خدا نکنه تو برام بمیری ، تو دعا کن من برات بمیرم ، باربد به خدا اگه یه کم دیرتر زنگ زده بودی من مرده بودم ، آخه عزیزم من به شنیدن حرفهای قشنگت عادت کردم .

 

باربد : من هم به شنیدن صدای قشنگت عادت کردم ، باور کن وقتی صداتو میشنوم همه غم و غصه هام فراموشم میشه .

 

راحله : من نباشم که تو غم و غصه داشته باشی ، عزیزم

 

باربد : راحله نبودن تو بزرگترین غصه برای منه و بودنت بزرگترین خوشبختی .. خب عزیزم چی کار میکردی ؟

 

راحله : منتظر تماس تو بودم ، فبلشم داشتم تکالیف مدرسه رو انجام میدادم .

 

باربد : خوبه . خب با درسات چی کار میکنی ، برات سخت که نیستن .

 

راحله : نه ، اونا سخت نیستن ، فقط انتظار برام سخته ، انتظار دیدن تو ، انتظار شنیدن حرفهای قشنگت ، باربد باور کن وقتی از تو برای بقیه بچه های مدرسه حرف میزنم ، اتیش حسادتو توی چشمهای همشون میبینم ، مخصوصا اون جمیله که یکسره تو گوشم میخونه این دوستیها آخر و عاقبت نداره و آخرش سرت به سنگ میخوره ، من که میدونم این حرفها رو برای چی میزنه ، اون فقط به من و عشق من نسبت به تو حسودیش میشه .

 

باربد : آره ، صد در صد اون به تو حسودیش میشه ، اصلا اگه از من میشنوی بهتره دورشو خط بکشی و دیگه باهاش حرف نزنی ، چون نمیخوام با حرفهای مسخره اش تو رو ازم بگیره .

 

راحله : باربد مطمئن باش هیچکی نمیتونه تو رو ازم بگیره ، حتی خدا .

 

باربد : من میخوام به همه دنیا ثابت کنم که دوستیهای خیابونی همشون آخرش جدایی نیست ، من با تو ازدواج میکنم و تو رو خوشبخترین زن روی زمین میکنم تا به همه ثایت بشه .

 

راحله : من هم توی این راه از هیچ کوششی دریغ نمیکنم ، باربد من فقط کنار تو احساس خوشبختی میکنم .

 

( ناگهان صدایی در گوشی میپیچه ) .

 

باربد : این صدای چی بود ؟

 

راحله : نمیدونم ، تو میگی صدای چی بود ؟

 

باربد : نمیدونم ، ولی فکر کنم یکی داشت به حرفهای ما گوش میداد .

 

ناگهان عرق سردی بر تن راحله نشست .

 

راحله با ترس : یعنی کی ؟

 

باربد : نمیدونم ، ولی هر کی بوده باید از خونه شما بوده باشه ، چون من توی خونه تنهام .

 

ناگهان راحله پدرشو مقابل خودش دید که با نگاهی پر از خشم و عصبانیت به او خیره شده بود و از شدت عصبانیت رگهای گردنش بالا زده بود . راحله خشکش زده بود و هاج و واج مونده بود . پدرش به سمتش خم شد و گوشی تلفن رو از دشتش گرفت و بعد سیلی محکمی پای گوش راحله خوابوند . قدرت سیلی به قدری بود که راحله به طرفی پرتاب شد و صدای سیلی در گوشی پیچید و باربد شنید .

 

باربد هر چی الو گفت فایده ای نکرد و با ناامیدی گوشی رو سرجایش گذاشت . 

 

پدر راحله به سمت راحله رفت و موهای بلند و مواجش رو در دست گرفت و راحله رو از زمین بلند کرد و بعد با تمام وجود سر راحله داد کشید که : دختره بی چشم و رو ، چشم من روشن حالا دیگه میشینی با پسرهای غریبه دل میدی و قلوه میگیری ، هااااا ، فکر کردی من میزارم تو این خونه از این غلطا بکنی ، این قدر میزنمت که دیگه هوس عشق بازی از سرت بپره ، دختره بی آبرو و هرزه .

 

 

هنوز حرف پدر تموم نشده بود که مشتی محکم بر دهان ظریف راحله فرود امد و اونو غرق خون کرد و بعد از اون ضربات پیاپی کمربند بود که بر پشت و پهلوهای راحله فرود می آمد

 




نظر
تقدیم به عزیز لحظاتم
تاریخ : یکشنبه 87/7/7 | 2:1 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥



نظر
پیام
تاریخ : شنبه 87/7/6 | 8:24 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥
منتظر داستانی شیرین و عبرت انگیز باشید... خیلی قشنگه


نظر
یا رب
تاریخ : شنبه 87/7/6 | 8:22 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥



نظر
اینم یه داستان دیگه
تاریخ : شنبه 87/7/6 | 8:20 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥

اینم داستانی از آقا پسری که بخاطر عشقش هم از خودش و هم از عشقش گذشت ولی در آخر....(داستان این عشق رو از زبان خود این آقا پسر میشنویم:)

          

من علی هستم،24 ساله،ساکن تهران.از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نمیزد.

 

در سال 1375،وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود.لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان 2 برادر می دانستند.همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم.این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست.

 

در سال 84، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت  در پارکی که در آن نزدیکی بود ، رفتم.هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک، به کافی شاپی رفتم، نوشیدنی سفارش دادم.من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم .به این خاطر وقتی دختری را می دیدم، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود.چند دقیه ای از آمدن من به کافی شا پ گزشته بود.ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شن به سالن بود افتاد. بله اتفاقی که نباید می افتاد،افتاد.

 

عاشق شدم؛حال و هوام عوض شد، عرق سردی روی صورتم نشسته بود.چند دیقه ای به همین روال گذشت.

 

ادم زبان بازی بودم، ولی در آن لحظه هیچ کلمه ای به ذهنم نمیرسید.نمی دانستم چه کاری کنم.می ترسیدم از دستش بدهم.دل خود را به دریا زدم،به کنارش رفتم و کل موضوع را آرام آرام با او در میان گذاشتم.شانس با من یار بود.توضیح و تفسیراتی که از خودم برای او داده بودم مورد توجه او قرار گرفت.

 

اسم آن دختر مونا بود.من در آن زمان 21 سال داشتم و در دانشگاه مشغول درس خواندن بودم؛مونا سال آخر و یکی از ممتازان دبیرستان خود بود؛از خانواده مجللی بودن و از این نظر تقریباً با هم، هم سطح بودیم.

 

دوستی ما یک دوستی صادقانه و واقعی بود.3 سالی به همین صورت ادامه داشت.هر لحظه به علاقه من به او افزوده می شد.موضوع ازدواج را با مونا درمیان گذاشتم؛هر دو ما به وصلت راضی بودیم.خانواده هایمان نیز در این مورد اطلاع کافی داشتند؛ولی من درآن زمان آمادگی لازم برای ازدواج را نداشتم؛چون مایل بودم کمی سنم بیشتر بشود.

 

من به قدری به مونا احترام می گذاشتم و دوستش داشتم که هیچ وقت کلمه ی نه را از من نمی شنید.تابستان 86 بود.با او تماس گرفتم ولی جواب نمی داد.2،3 روزی به همین صورت ادامه داشتف دیگر داشتم از نگرانی می مردم،چون سابقه نداشت جواب تماس ها و پیامک هایم را ندهد؛با مینا خواهر بزرگتر مونا تماس گرفتم،موضوع را جویا شدم،بالاخره توانستم با هماهتگی او مونا را پیدا کنم.

 

وقتی از او دلیل جواب ندادنش را پرسیدم حرفی را زد که همانند پتکی رو سرم فرود آمد.دنیا دور سرم می چرخید.گفت برایش خواستگار امده و به خاطر فشار پدر مادرش مجبور است ازدواج کند.من که 24 سال بیستر نداشتم و  مایل به ازدواج زود نبودم،خود را بر سر دو راهی عشق و عقل دیدم.عشق می گفت ازدواج کنم و عقل می گفت ازدواج زود هنگام نکنم.

 

وقتی دیدم مونا در شرایط روحی مناسبی قرار ندارد؛به خاطر اینکه نمی توانستم لحظه ای اذیت شدنش را تحمل کنم،قبول کردم که دیگر به او فکر نکنم و او با فردی که خانواده برایش انتخاب کرده ازدواج کند.

 

با چشمانی گریان و با آروزی خوشبختی از او رای همیشه خداحافظی کردم.2،3 ماه گذشت،روزی نبود که به یاد او نباشم؛ و به خاطر دوری اش نگیریم، ولی باید تحمل می کردم.به همین صورت روزها می گذشت.پاییز رسید.برای دیدن وست نزدیک، آرش، به دیدنش رفم.آرش آن روز خیلی خوشحال بود؛وقتی علت را جویا شدم از پیدا کردن دختر مورد علاقه اش خبر داد؛گفت که بالاخره توانسته دختری که همیشه در رویاها به دنبالش میگشته،پیدا کند.خوشحال شدم ،چون خوشحالی آرش را می یدم.با ذوق و شوق موبایلش را در آورد تا عکس ان دختر را به من نشان دهد.وقتی چشمم به عکس افتادف گویی دوباره پتکی به سرم خوره باشد؛گیج و مبهوت ماندم.سرگیجه ای به سرغم آمد که تا آن 24 سال هیچ وقت ندیده بودم.

 

عکس عکس مونا بود.همان دختری که به خاطرش از خودم گذشتم، تا او از خودش نگذرد؛غرورم را شکستم تا او غرورش را نشکند.

 

آرش ار موضوع دوستی من و مونا هیچی نمی دانست.از او خواستم تا قراری را با او بگذارد و مرا به او معرفی کند.آرش هم بلافاصله با مونا تماس گرفت و قرار ملاقاتی را برای ساعت 7 همان روز گذاشت.ساعت 6:30 من و آرش در محل قرار حاظر بودیم.به او گفتم من برای چند دقیقه بیرون می روم، ولی وقتی دوستت آمد با من تماس بگیر،تا بیایم.از کافی شاپ بیرون امدم،در گوشه ای از خیابان منتظر آمدنش بودم.ساعت 7 شده بود.مونا را دیدم.وارد کافی شاپ شد،همان لحظه آرش خبر آمدنش را به من داد.آرام آرام وارد شدم،وقتی به کنار میز رسیدم آرش یلند شد و شروع به معرفی من کرد؛وفتی چشمان مونا به من افتاد رنگ خود را باخت و شوکه شد.اشک در چشمانم پر شده بود.نمیدانستم په کار کنم.

 

به آرش گفتم این مونا همان عشق من بود مه به خاطرش همه کار کردم.به خاطرش از خودم گذشتم،ولی او مرا خورد کرد،شکست.

 

با نیرنگ و فریب با دلم بازی کرد.به آرش نگاه کردم و گفتم: آرش ،داداش خوبم، این دفعه هم به خاطر تو از خودم می گذرم؛دلی که یکبار بشکند،می تواند دوباره هم بشکند.ولی من،نه تو و نه مونا را دیگر نمیشناسم.

 

با چشمانی گریام به مونا گفتم:امیدوارم خدا دلت را بشکند




نظر
پیام
تاریخ : جمعه 87/7/5 | 12:9 صبح | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥
منتظر ادامه ی داستان عشق خیالی باشید


نظر
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Pichak :.
آخرین مطالب
...
تابستونه وقت شادی و خنده
روز تولد یعنی آغاز نو شدن دوباره
من میروم ؛ تو بمان
ماجرای امتحان حسابداری میانه ی من
من این سیـــــــــــــمارو دوست ندارمــــــــــــــــــ :(
آخر پاییــــــــــــز است...جوجه هایمان را شمرده ایم؟
شــــــبم،،،، خراب است
حســــــــــــرت
پیوندهای روزانه
دفترهای سبز((الهه جوووووووووووووونم))
رز رد((برن جوووونم))
از صدای سکوت دلم خسته ام
مهرناز جون((عشق و دوستی))
افشین صادقیان((کافه دریا))
یه آدم دوست داشتنی
ارزانفروش ترین فروشگاه اینترنتی
فرهنگستان جوک و اس ام اس
جملات طلایی و مطالب گوناگون
عشق
من همان غریب عاشقم
سعید
همنشین
زاطی گرافیک
دستان خالی
قالب وبلاگ
قالب های پیچک
آرشیو مطالب
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
تابستان 1388
پاییز 1388
بهار 89
تابستان 89
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
پاییز 87
لینک های مفید
عینک دید در شب | چت روم فارسی
آگهی رایگان | تبلیغ رایگان
گن سینه اکستریم برا | چت روم
دامپزشکی
آموزشگاه
امکانات وب

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 329469
دریافت کد صفحه ورودی
طراح قالب : پیچک | Weblog Themes By : Pichak.net

  • بازی آنلاین
  • گارفیلد
  • زیبا مد
  • ناصح
  • mouse code

    کد ماوس