و این است داستـــان انسانیت
از همان روزی که دست قابیـــل گشت الوده به خون حضرت هابیـــل
از همان روزی که فرزندان آدم زهر خون دشمنی در خونشان جوشید
آدمیــــت مرد ، گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیــــت مرد ، گرچه آدم زنده بود
دنیا پر شد از آدم و این آسیاب گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغا،،،،آدمیت بر نگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است،،،سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست
صحبت از پاکی،مروت ابلهی ست،،،صحبت از موسی ، محمد ، عیسی نابجاست
قرن ما قرن جبهه هاست
من از پژمردن یک شاخه گل،از نگاه ساکت یک کودک بیمار،از فغان یک قناری در قفس
و در زنجیره ی حتی قاتلی بردار، اشک در چشمان و بغضم در گلوست
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،،، وای این جنگل را بیابان می کند،دست خون آلود را
پیش چشم خلق پنهان میکند
هیچ حیوانی به حیوان نمیدارد روا،،،آچه این نامردمان با جان انسان میکنند
این شعر رو نوشتم... اگه کسی قدرت درک ادبی و سیاسی داشته باشه خیلی خوب معنی
شعرو میفهمه....تعریف نمیکنم ولی شعر فوق العاده ای هست :))
یک روز به دنیا میای چه بخوای چه نخوای
زندگی میکنی چه سخت باشه چه آسون
یک روزم میمیری بازم چه بخوای و چه نخوای، دست تو که نیست!
تقدیــــــر اینه! سرنوشت اینو میخواد
کی میدونه فرداش چی میشه؟ کی میاد تو زندگیش و کی میره؟
اصلا خودش کی قراره به زندگی بدرود بگه؟
ولی ثنا اگه هیچی نمیدونست حداقل اینو میدونست که قراره کی بره
پارسال این موقع تولدشو تو جمع خانوادش جشن گرفت و امسال!!!
میدونم که تولدشو تو باغای بهشت جشن میگیره!
وقتی که رفت دلم خیلی گرفت...احساس میکردم یکی از نزدیک ترین دوستام رفت... قالب وبلاگمو به یاد ثـــــنا گذاشتم ...چند بارم ازم خواستن که عوضش کنم ولی دلم نیومد...
ثنای عزیزم تولدت مبارک
آدرس وبلاگ ثنا رو میذارم تا از وبلاگش دیدن کنید...وبلاگی که هیچ وقت نتونست نظرات آخرین پستش رو برای نمایش تایید کنه!!!
http://gharibepayizi.parsiblog.com/
هنـــــوز هـــم صدقـــه هایم به نیت سلامتی توست؛
هـــــــــــــــــــــی ؛معشوقه ی من!!!
سلامتـــــــــی؟!
دلـــــ م،،،گرفتــــــــ ه...
مثل همه ی زنانی که که به زمین خیره میشوند
و...
انگشترشان را می چرخوانند
ایستاده اون بالا
دستشو گذاشته زیر چونش
همش به من زل میزنه!
دست از سرم بر نمیداره
هر کاری داره گذاشته کنار ، انگار همه چیزش شدم من!!
از وقتی چشمم به اون بالا افتاده همین طوری بوده،،،
از همه جیک و پیکمم خبر داره!!!
امـــــــّّّـــــــا
از اون وقتی که رفتم تو بحرش دیدم انگار این منم که به اون نیاز دارم
همیشه دنبال یکی میگشتم! اما نمیدونستم اونه که همه کار از دستش بر میاد!
کافــــــــیه اشـــــاره کنه!
از چشاش خوندم همیشه منتظرم بوده تا کوچیک ترین توجهی کنم که بهم بگه:
منـــــــم هرچی هست... اولـــــش...وسطـــش...آخـــــرش
همه و همش!هر چی که هست
حالا که پیداش کردم همه چیزمو به پاش میریزم
آره اون عاشق منه.... منم عاشق اونم....
اون خــــــــدای منــــــه!!! حـــی علی الصلاه
سلاام به همگــــی
ساعت 6:15 صبـــــــح روز 26/05/1391 به وقت تهران است
خیلی کم پیش میاد که این موقع صبح بیام نت! و این موقع صبح اومدن من تو نت میتونه 2 تا دلیل داشته باشه : 1 -یا یه کاره همــــــی و بســــــی مهم داشته می باشم...1-یا بخوابی بر کله مان زده باشد!
البت در بعضی موارد هم میشود که هر دو دلیل در مورد کله ی صبح به نت آمدن ما صدق کند!
پریشب نصفه شبی البته نصف شبم نبودااااااا دیگه نزدیکای کله ی صبح بود....توی اتاقم با یکی از دوستای صمیمی و چند نفر دیگه نشسته بودیم....صدای یه بچه اومد از تو کوچه...من رفتم تو کوچه و دیدم یه بچه تنها جلوی درمونه یه بچه ی 1 ساله ی خیلی ناز درست شبیه برادر زدم با ی کوچولو تفاوت
اوردمش تو خونه...خیلی بچه ی ارومی بود...خلاصه خوابوندیمش...فدراش متوجه شدیم که ی کاغذ همراه این دختر خاونم ناز هست که به این موضوع اشاره میکنه که مادر و پدرش نمیتونن از پس نگهداری بچه بر بیان...من اول موضوع رو با دومادمون در میون گذاشتم و گفتم میخوام که پیش خود باشه و خودم بزرگش کنم...اونم شدیدا مخالفت کرد و گفت:تو هنوز مجردی و فردا اگه بخوای ازدواج کنی این بچه کلی واست مشکل ساز میشه
منم ب حرفش توجهی نکردم...با مامان و بابامم درمیون گذاشتم
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه یــــــــــــــــــــک دفعه از خواب پریدم
حالا بعد از اینکه از خواب بیدار شده بودم فکرش داشت دیوونم میکرد فکر کنم بعد از 1 ساعت فکر کردن خوابم برد باز همون بچهه رو دیدم تو خواب ولی اصلا مشخص نمیشد که اخر بقیه موافقت کردن با اینکه پیشم بمونه یا نه!...شاید باورتون نشه! ولی بالا 30 بار هی چشام رفت رو هم اون دختربچه اومد تو خوابم ولی باز سریع از خواب میپردم ...دیگه داشتم دیوونه میشدم!که تصمیم گرفتم بیام اینجا تا شاید یکم اروم شم...
حالا کسی میتونه خواب منو تعبیر کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا دوس دارم تعبیرشو بدونم...فکر اون بچه هنوزم دست از سرم برنداشته
ای شنیدم که شبی بر سر مد/// دختری با پدرش بود به جنگ
پدر از روی نصـــیحت میگفت/// که مکن پیروی از راه فرنگ
مرو از خانه به بیرون بی چادر/// به تن خویش مکن دامن تنگ
ای بسا گرگ که در جامه ی میش/// بهــــــر صید تـــو نوازد آهنگ
نکنند این دغلان از دغــــــلی/// بهر اغفال تو یک لحظه درنگ
دختر از روی تعرض گفتش:/// آنچه تو گویی بود جمله جمنگ
باش خامش و دگــر یاوه مکن/// که تو پیری و بَریی از فرنگ
مدتی شد سپری زین جریان/// تا ک یک شب پسری گوش به زنگ
:
با سخنان زیبنده ی عشق /// با بیانات دل انگیز و قشنگ
همچو اهو به سخن رامش کرد/// از ره حیله،چو روباه زرنگ
گوهر عفتاو را زد و برد/// کرد دامن وی الوده به ننگ
همچنانی که به خود می بالید/// زیر لب زمزمه کرد این اهنگ
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود،،،عاقبت ننگی بود
آهاااااااااااااای مردم ســـلام
اینجا شهر من است،،،اینجا زمین نیست! به سیاره ای دیگر می ماند
واردش که میشوی خانه ها از دور نمایان است و در کنارش عجب منظره ای ساخته است
دریــــــای تنهایی ، زلال است همچون آیـــــینه ،
عاشــــــق تنها را میبینم، آنقدر هوا صاف است که وقتی حرف هـــــای تنهایی اش را فریاد میزند حتی تا اسپــــایکا هم می رود
احساس دلـــتنگی میکنم ، برای مردم شهر !!!
چندی ست که از اینجا دور مانده ام...به راستی که فضای شهر دگرگون شده است،
قاصــــــدک از کنارم عبور میکند؛آیا نویـــــــد خوشی را برایم به ارمغان آورده است؟
آفتاب تازه طلـــــوع کرده است ، باد صـــــبا تمام ریه هایم را پر میکند...
نوبهــــــار است...می توان تبســـــــم بهار را در چهره ی تک تک لالـــــه ها دید،
شاپــــــــــرک لحظه ای غنچه ها را رها نمیکند؛ عطر یــــــــاس تمام شهر را پر کرده است؛؛؛
قدم در شهر میگذارم...
درست است که همه چیز قاطـــــی پـــــاتی ست ولی اینجا مسئولین هوشیاری دارد!
اینجا همه چیز زیره ذره بیـــــــــن است؛حتی حرف های محـــــــرمانه
بـــــــارون شروع به باریدن کرده است و رنگیـــــــن کمون زیبایی خود را در بستر آسمــــــــون گسترانیده است
هــــــاله ای از ابرهای سیاه ، گوشه گوشه های شهر را تیره کرده است،
آذرخـــــــــش میزند؛! صدایش عجیب طنین انداز است!
شاعر پروانـــــه ها در وصف زیبایی شهر شعر می سراید، با شعر هایش پـــــــــرواز دل احساس میشود،،،
مردم شهر راه کــــــمال را خوب می دانند، راهی روشــــــــن تر از خاموشی ،
اینجا همه سرچشـــــمه ی ادب و عرفانند
راستیییییییییییی اینجا رادیو هم دارد!!! رادیـــــــــــو قنــــــــــــــد پارســــــــــی ، با اخبار داغه داغ ...
جدیدا هم خبر از رفتن به آش خوری یکی از اعضای شهر را میدهد...میگویند اسمش علیـــــــــــرضا ست!!!
خلاصه در شهر برو بیایی بر پاست
اینجا تمام روزهایش روز عید و شب هایش شب یلدا ست
پای در جنگل میگذارم....
کمی آنطرف تر کنار دخمه ی خونیـــــــن ، زهرا بــــــــــــانو و محــــّّّــــــمد از چیزی سخن میگویند،
گویا معــــــــــین نگهـــــــــبان اشــــــــرار شده است!
جویای حال اشرار میشوم...
مرا به دخمه دعوت میکنند......
جمع اشرار جمع است! اف1 ، ها لــــــه ، وســـــــتا ، بهتریـــــن ها ، حســــــن ، عـــــــطا و ...
حتی مریم هم کلبه ی تنهایی اش را رها کرده و به اشرار پیوسته ...
بهنـــــوش هم که انگار ستـــــــــاره ی سهیل شده است
*********عجب صفا و صمیمیتی بر این شهر حاکم است**********
آری اینجا شهر من ، پیــــــــــــــــــــام رســـــــــــــــــــــــــــان است،،، شهری که حتی در رویـــــــــای شبانه هم دیدنش محال است
سلام علیکم خدمت عزیزان دل...
امروز یه آهنگ آوردم که واسه شهر عزیزم دامغان خوندن...امیدوارم دانلود کنیدو خوشتون بیاد
شهر باستانیه من،صد دروازه ،،،دوستت دارم
http://uploadkon.ir/?file=cf794f9fb31d0b3d1c760909298d892d.mp3
اینم لینک فید در پیام رسان :
http://affair.parsiblog.com/Feeds/6414309/
پایانی برای قصه ها نیست؛؛
نه بره ها گرگ میشوند
نه گرگ ها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدم ها
دار میزنم خاطرات کسی را که دور زد مرا
حالم خوب است،امـــــــــــــــّّّّـــــــــــا گذشته ام درد میکند
یه وقتایی هستکه باید لم بدی یه گوشه و جریان زندگیت رو مرور کنی...
بعدش بگی:
"به سلامتی خودم که انقدر تحمل داشتم"
""بعضیا دستشون رو میشه؛؛؛اما روشون کم نمیشه ""
باید به بعضیا گفت:
ناراحت چی هستی؟
دنیا که به آخر نرسیده...
من نشد یکی دیگه...
تو که عادت داری...
دوستان اگه این آپم عکسا و شعرای غمگینی داشت ببخشیداااااااااااا دی:...خودم اصلا غمگین نیستم بلکه خیلیم شادم مثه همیشهفقط حس آپ غمگین زدن اومده بود...
سلوووووووووووووووووم
میگمااااااااااااااااا چیخده بعضیا عقده ای می باشناااااااااااا
یکی از دوستان قدیمی رو عرض میکنم دی:
تا همین دیروز تو مردسه هی دنبال ما را میگرفت که تو گروهمون راش بدیماااااااااااا حالا الان دو ترمه دانشجو شده یکی ندونه فکر میکنه نخست وزیری رئیس جمهوری چیزی شده دی:...از کنارت رد میشه( خیلی ببخشیدااااااااا )انگار یه گاو رد شد نه سلامی نه علیکی...خو اینم شد رسمش؟
هی خانوم یواش یواش ....با ما اینجوری نباش....
بابا پیاده شو با هم بریم کجا با این عجله...
فکر کنم دو ترم دیگه بخونه از رئیس دانشگاه انتظار داشته باشه که زیر پاش فرش قرمز پهن کنن
و گل بریزن زیر قدماش ؛هر چی نباشه ملکه الیزابت میخوان قدم رنجه کنن تو دانشگاه دیگه
شده قضیه اون بنده خدایی که چهار روز رفت مسافرت خارجه اومد گفت اسکیوز می شما به این چی میگید؟ما بهش میگیم اپل
خدایی آدم خندش نمیگیره؟؟؟؟؟؟
بیخیال اصن به من چ دی: ؟
تو داری میروی...!
ومن
دلخوش به اینکه:
زمین هنوز گرد است...
دوستان گرامی تا آپ بعدی خدا یار و نگهدارتون
.: Weblog Themes By Pichak :.