سلام به دوستای گل و گلاب و میوه ی کمیابم
دوباره آپولیدم(پیشنهاد میکنم حتی اگه الان وقت ندارید این آپ رو سیو کنید و بعدا بخونید
چون به نظر من خیلی خیلی قشنگه...)
امروز میخوام شعری از یکی از شعرای مورد علاقم واستون ببنویسم
البته این شعرش خیلی مشهوره شایدم واستون تکراری باشه . من که خوشم اومد ازش امیدوارم شما
هم خوشتون بیاد .خوب دیگه چون یکم طولانیه صحبتم رو کم می کنم :
دوستان شرحِ پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم ،سوختم این راز نگفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکنِ کویِ بتِ عربده گویی بودیم
عقل و دین باخته ، دیوانه ی رویی بودیم
خسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگسِ غمزه زنش این همه بیماری نداشت
سنبلِ پرشکنش هیچ گرفتاری نداشت
این همه مشتری و گرمیه بازار نداشت
یوسفی بود و هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که گرفتار شدش من بودم
باعث گرمیه بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من ، شهرتِ زیبایی او
بس که داادم همه جا شرحِ دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سرِ برگِ منِ بی سر و سامان دارد؟
<< وحشی بافقی>>
.: Weblog Themes By Pichak :.