سلام بر شما دوستان خوف؛چطورین؟ مطورین؟ خوفین ؟خوشین ؟ سرحالین؟
اومدم یه خورده چرت و پرت بگم برم
ای بابا مدرسه ها تموم شده نمی دونم در مورد چی صحبت کنم
خب بزارین اول صحبتمو با یه دکلمه شروع کنم.هان؟چطوره؟
مردان در چهارچوب عشق و محبت به وسعت غیر قابل تصوری نامردند
برای اثبات نامردیشان همین بس است که:
در مقابل قلب شکست خورده یک زن فکر میکنند که خیلی مردند
خب راس میگم دیگه. مگه دورغ میگم؟
مثلا یه نمونه عارز و بارزش همین بی اف دوست منه، پسره 3 ساله با دختره دوس بود. هی واسش لاو میترکوند بهش میگفت میام خاستگاریت. این دوست ... من هم باور میکرد. هی من بهش میگفتم فاطمه به حرف این پسره گوش نکن این بهش میخوره خیلی پست فطرت باشه هی این فاطی میگفت : هییییییییییییی سیما در مورد مهران من اینطوری حرف نزناااااااااااااااااااا. هی دوباره من تکرار میکردم. آخر سرهم این فاطی بخاطر اون دوس پسر میمونش با من نزدیک 2 ماه قهر بود که چرا من به دوس پسرش گفتم (بزمیت) هیچی خلاصه این فاطمه خانم یه خاستگار خوب داشت اونو بخاطر این مهران آشغال رد کرد. هرچی بابای بیچارش بهت تو جیبی میداد میرفت واسه مهران جونش لباس میخرید که آقا شیک بگرده.تموم شهر فهمیدن که خانم با مهران دوسته. با هرکسی هم که میگفت پشت چش مهران ابرو داره دعوا می افتاد(حتی یه بار با یکی از بچه های دومی که توی مدرسه گفته بود من از مهران ... بدم میاد و به گوشه فاطمه خانم رسیده بود دعوا کرد در حد بزن بزن و کتک کاری که اون وسط یه مشتم به صورت من بدبخت خورد که آرزو کردم کاش با فاطمه آشتی نمیکردم) یه بارم نزدیک بود از مدرسه پرتش کنن بیرون. دیگه فکر و ذکرش شده بود مهران . هی میگفت مهران مهران ، مهران مهران ، مهران مهران
حالا نصف قضایا رو سانسور میکنم که برسم به اصل مطلب
خلاصه ی ماجرا : فاطمه نزدیک 1 ماه هرچی به اون گوشیه وامونده ی مهران زنگ میزنه میبینه خاموشه(این فاطمه 3 کیلو کم کرده بود)
بعد از 1 ماه آقا خواهرشو میفرسته جلوی در خونه فاطمه اینا . بگو واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
که کارت عروسیشو(مهران) بده به فاطمه
حالا شما فکر میکنید فاطمه چه حالی داره؟
خب به قلبش تیر خورده دیههههههههههه
(( هی بهش گفتم فاطی این پسره خبیثه هی گفت نه)
اینم از آخر و عاقبتش .
.: Weblog Themes By Pichak :.