تقدیم به تو عزیزترینم
آنچه در چشمانم خواندی؛ تنها یک نگاه نبود، یک دنیا دوست داشتن بود...
آنچه که درون قلبم حس کردی؛ تنها تپش یک قلب نبود، تو بودی و یک دنیا آرامش...
آنچه که در نگاه تو دیدم؛ چشمهای خیست بود و فزصتی دیگر برای آغاز...
برای من لحظههای در کنار تو بودن یک نفس تازه است، نفسی از اعماق وجودم...
در لحظهی دیدارمان حتی آن سکوت بین ما نیز، خودِ آرمش است! دلم نمیخواهد دیدار با تو، تنها یک رویا باشد، دوست دارم فرذا که میآید، این لحظهها همه یک خاطره باشند...
پس سرت را بر روی شانههایم بگذار و تنهائیت را فراموش کن، و با من بگو از رویاهای سبز دلت...
بیا تا با هم به سوی آن آغاز بودن سفر کنیم، سفری که همسفران آن تنها من و تو باشیم!
نگو که از فردا میترسی، نگو که از دوست داشتن میهراسی! بیا تا پا به پای هم برای رسیدن به هدفمان و فرذایی پر از روشنایی گام برداریم...
این قلب من، احساسات من و این دوست داشتن من؛ امانتیست از من به تو... بپذیر تمام من است، از من به تو...
به یادم آمد روزی که گفتی: قلبم را به تو میدهم تا اگر روزی آن را پس آوردی، تو در آن باشی!
پس دیگر حرفی نیست، جز ماندن راهی ندارم! تو همیشه در قلب منی، همین که تو هستی، دوست داشتن هم هست...
کاش میشد هر آنچه در دل بود، در قلم نیز جاری میشد!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.