تاریخ : یکشنبه 92/11/13 | 4:50 عصر | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥
سلام دوستای خوبم....
شاید از امروز قرار باشه زندگی من وارد مرحله ی جدیدی بشه
واسم دعا کنید
وقتی من آمدم، او منتظر نبود
آن آشنای دی، با من غریبه بود
وقتی من آمدم... چشمش سحر نداشت
انگار او ز من، هرگز خبر نداشت
من خسته از غبار، در راهِ او شدم
با من سفر نخواست، همراه او شدم
او دل بریده بود، من بسته دل به او
لغزیده بر فریب، کو مردِ من...بگو!
از بغض و آه من، آیینه هم گریست
بعد از سقوط من... در قلب تو که زیست؟
کو آن نگاه و تب؟ کو التهاب تو؟
تصویر او دوید... در قابِ خواب تو!
من شعله می کشم ای مرد پر غرور
با من غریبه ای، با "او" پر از عبور
مُهری به لب ولی، داغی به دل عیان
دار است شهر تو، "من می روم، بمان"!
.: Weblog Themes By Pichak :.