سلام
نمیدونم چرا دلم خواست بازم مثل قدیما خاطرات روزانمو توی وبلاگم بنویسم...
امروز 14/10/92
کلا یه خعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی وقت داشتم که درس بخونم .ولی چون تعطیلات بود و منم حوصله درس خوندن نداشتم و یه کوچولو هم اعصابم از یه جاهایی بهم ریخته بود اصن هیچییییییییییی نخوندم
ساعت 2 امتحان داشتم...
ساعت 10 رفتم کتابخونه ی دانشگاه که مثلا یکم درس بخونم و با دوستام با هم کار کنیم.
اول یکم حرف زدیم.... بعد یه دونه سوال حل کردیم ...بعد من به دوستم گفتم من صبحونه نخوردم بیا بریم بوفه ...رفتیم بوفه 2 ساعتی اونجا بودیم وقتی دوباره برگشتیم توی کتاب خونه همه ی دوستامون اومده بودن دیگهههههههههههههه کتابخونه هم غلغــــــــــــــــــله بوداااااااااااا بعد ما هی حرف زدیم هی خندیدیم
چند نفر چند باری شاکی شدن بعد چند بار زدن رو میز که ساکت باشیم دیدن ساکت نمیشیم میخواستن مارو بندازن بیرون بعد دیگه ساکت شدیم
خلاصه ساعت 2 شد رفتیم سر جلسه
ماشین حساب نبرده بودم صد بار به مراقبه گفتم ماشین حساب نیاوردم.ماشین حساب نیاوردم .ماشین حساب نیاوردم گفت ای بابا تو چقدر حرف میزنی خب صبر کن برم از اتاقم برات بیارم
25تاسوال تستی بود 4 تا هم تشریحی....
چندتا تست رو زدم
سوال اول تشریحی رو کلییییییییییییی باهاش ور رفتم هی اینور اون ور کردم بلاخره جوابشو در آوردم...بخــــــــــــــــــــــــــــــدا نمیدونید وقتی جواب رو در آوردم چه خر کیفی شدمااااااااا ...انقد ذوق زده شدم که پایین همون سوال این شکلکو کشیدم
بعد دیگه بقیشو اصـــــــــــــــــــــــــــن بلد نبودمااااااااااااااااا...یعنی اصن بلد نبودم به گوشمم نخورده بود...
یه دور نگاه کردم به بچه ها دیدم همه سراشونو مثه کبک که میکنه تو برف کرده بودن تو ورقه هاشون...هیچکی سرشو بالا نمیاورد...فقط من سرم مثه راهدار 180 درجه میچرخید همیجوری که از یه جایی امداد غیبی برسه...دیدم فایده نداره خودم دست به کار شدم
بقیه تستارو 10-20-30-40- کردمووووووووووووووووو...پایین ورقه تشریحی هم نوشتم: استاد باور کن بیمارستان بستری بودم پریشب مرخص شدم تورو خدا خوب صحیح کنید ( بعدشم از نوشته ی خودم خندم گرفته....گفتم بیچاره چی رو صحیح کنه؟ تو اصن چیزی نوشتی که صحیح کنه؟)
بعدشم توی چک نویسم شروع کردم به طراحی کردن اصـــــــــــــــــــــــــن تو افق این طراحیا و خطاطیای خودم محو شده بودم یه دفـــــــــــــــــــــــــــــعه متوجه شدم همون مراقبه بالا سرم واستاده داره به این نوشته های من نگاه میکنه
بعد اصــــــــــــــــــــن یه وضــــــــــــــــــــــــعی بودااااااااااااااااااا...یعنی مردم از خجالت
ورقه چک نویس رو گرفت خواند بعد بهم پسش دااد گفت: خانوم اومدی امتحان طراحی خطاطی؟ماشین حسابو میخواستی اینارو حساب کنی؟
بعد منم آب شدم دیگه
هیچی دیدم نشستن فایده نداره این دور و بریام که ازشون آبی گرم نمیشه همــــــــــــــــــــــــــــــــــــچین رو ورقشونو پوشیدن انگار فرمول مخصوص انرژی هسته ای رو میخوان حفاظت کنن
بلند شدم ورقمو دادم
ولی ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم در حال انفجار بود
اینم ورقه ی چک نویسم بود:
.: Weblog Themes By Pichak :.