و این است داستـــان انسانیت
از همان روزی که دست قابیـــل گشت الوده به خون حضرت هابیـــل
از همان روزی که فرزندان آدم زهر خون دشمنی در خونشان جوشید
آدمیــــت مرد ، گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیــــت مرد ، گرچه آدم زنده بود
دنیا پر شد از آدم و این آسیاب گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغا،،،،آدمیت بر نگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است،،،سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست
صحبت از پاکی،مروت ابلهی ست،،،صحبت از موسی ، محمد ، عیسی نابجاست
قرن ما قرن جبهه هاست
من از پژمردن یک شاخه گل،از نگاه ساکت یک کودک بیمار،از فغان یک قناری در قفس
و در زنجیره ی حتی قاتلی بردار، اشک در چشمان و بغضم در گلوست
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،،، وای این جنگل را بیابان می کند،دست خون آلود را
پیش چشم خلق پنهان میکند
هیچ حیوانی به حیوان نمیدارد روا،،،آچه این نامردمان با جان انسان میکنند
این شعر رو نوشتم... اگه کسی قدرت درک ادبی و سیاسی داشته باشه خیلی خوب معنی
شعرو میفهمه....تعریف نمیکنم ولی شعر فوق العاده ای هست :))
.: Weblog Themes By Pichak :.