چشم هایم را میبندم . و ازدریچه ی خیال عبور میکنم و به مرز حقیقت و مجاز میرسم.برای وروود به شهر نگهبان پیام رسان رمز عبور را میپرسد و واژه ی اف 1 را بر زبان می آورم؛؛؛ درهای شهــــــــــر گشوده میشود
قدم به دنیای شیرین و مجازی میگذارم.خیلی وقت است که از اینجا دور بوده ام؛یادم میاید که در رویای شبانه به دنبال اینجا میگشتم به دنبال شهر *هور* و پریا...
قدم هایم استوارتر شده است، به کلبه ی تنهایی مریم سر میزنم،الهه ی سکوت تمام کلبه را فرا گرفته است،کسی در خانه نیست؟؟؟
قاصدک نوید خبری خوش را میدهد.تبسم بهار شهر را زیباتر کرده است و عطر گلهای نرگس شهر را پر کرده است،پسر پاییزی را میبینم که در گوشه ایی بق کرده و بی صبرانه منتظر فصل خزان است. مجنون دیوونه ، غزل صداقت و راستی بر لب دارد و سایه صداقتش را بر تمام شهر گسترانیده است.
این شهــــــر همســــــــــایه ی خورشید است و ستارگان.
نشریه ی دوستی در هر صبح خبر از **شادی** و شور و نشاط مردم شهر میدهد.
این شهر همه چیز دارد حتــــــــــــــــــّّی دکتر ، این شهر دارالشفا هم دارد. کسی خریدار قلبهای شکسته است ولی در اینجا که قلبی شکسته نمیشود!!!!!
اینجا بزرگترین بلای آسمونی ، بانـــــــــــــــــــــــــــــد اشرار است: گروهی از بچه های شر و شیطون شهر
سیندرلاو حنادختری در مزرعه را میبینم و یاد خاطرات دوران کودکی ام می افتم، چقدر زیبا و دلنشین اند
عطا هم که انگار دیگر ستاره ی سهیل شده است.نه به باند اشرار سر میزند و نه به شهر...
کمی دورتر صدای شادی گوشم را نوازش میکند،از شوق وصال قدم هایم را تندتر میکنم،،، اوه ه ه ه در شهر جشن است!!! جشن وروود سال نــــــــــــــــــــو(یاده خبر خوش قاصدک می افتم)
همه در مرکز شهر جمع اند: معیـــــــــــــــــــــن عاطی جون(برن)و زهرا.هاله.نازنین.سعید.مختار.جالینوس و الهه ...
رئیس شهر و مدیران دبیر خانه در حال سخنرانی و بقیه غرق در شادی و سرور..
اگه اسم بعضیا نبود نه اینکه به یادشون نبودم...نه بخدا....نمیدونستم چی بنویسم اگه به ذهن خودشون چیزی میاد بگن تا اضافه کنم دی:.
((( آری اینجـــــــــــــــــــــــــــــا خانـــــــــــــــــــــ ه ی دوّّم مــــــــــــــــــــــــــــــن اســـــــــــــــــــــــــــــــــت)))
***پیام رسان دوستت داریم***
.: Weblog Themes By Pichak :.