اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
یه روزی اومد با هزارتا فریب و نیرنگ از در قلبم وارد شد
اون اومده بود تا درد و غصه هاشو بده به من ولی افسوسـ از درد و غصه های من چیزی نمیدونست و خبر نداشت که دل خودم انباری از درده.اومده بود تا تنهاییشویه پیش یه کسی یه جایی یه جوری پر کنه و وقتی از تنهایی در اومد بره.اومده بود دل منو اسیر کنه و بعد تا ابد توی بند بذاره و بره.
روزا خوب بود، خوب پیش میرفت.همه چی قشنگ بود.نقششو خیلیـ خوبـ بلد بود.انگار یه عمر بازیگر بود.ولی من بلد نبودم نقشـ بازیـ کنم،تابحال بازیگریـ رو تجربه نکرده بودمـ.حرفایی که اونـ میزد همه از قبل برنامه ریزیـ شده بوددرست مثه یه فیلمـ نامه.حرفایی که من میزدم حرفایـ دلمـ بود، از قبل در موردشـ فکر نکرده بودمـ !! اون از یه جایی یه چیزی یه کسی میسوختـ ، اومده بود عقده هاشو سر منـ خالی کنه، اومده بود منـو هم بسوزونه.
ولی چوبـ خدا که صدا نداره! دارهــــــــــ؟
دل کســـــ ی رو به بازی گرفتنـ که هنر نمیشه ! میشه؟
تو اون حادث چهره ی واقعه ایشو دیدم!ولــــــــــ ی اون منو اسیر خودشـ کرده بود،دیگه واســــ ه همه چـــــــ ی دیر شده بود دیگه کار از کار گذشته بود...
دوباره بازمـ گول حرفا و نگاهشو خوردمـــ ، با اینکه با چشای خودمـ چهرشو دیده بودمـ ولی...
افسوســـــ که از اونـ حادثه نه اونـــــ درسـ عبرتـ گرفتـ و نه منــــــــــ و اون فیلم و داستان ادامــــــــــــــــه پیدا کرد...
امـــــــــــــــــــّا بلاخره که چی؟؟؟
هر فیلمی یه روزی تموم میشه و هر بازیگری به صورت خودش بر میگرده اما دل من چی؟؟؟
هر بار که دلم میگیره دلم میخواد ساعتها و ساعتها بشینم و بنویسم ولی وقتی خوشحالم حوصله نوشتن حتی یه خط رو هم ندارم...واقعا درستن گفتن که برای شاعری عاشقی باید کرد پیشه...حالا ادامشو یادم نیست....ولی امروزم خیلی دلم گرفته...
یکی میپرسد که اندوه تو از چیست؟
سبب سازه سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه مینویسم:
« برای آنکه باید باشد و نیستـــــــــــــــــــــ...
.: Weblog Themes By Pichak :.