همی و بسی سلووووووووووووووووووم
یادمه چند وقت پیش ک بنا ب دلایلی من نمیتونستم بیام نت یا وقتی ک نمیتونستم آپدیت کنم بازدید وبلاگم خیلی بیشتر از الان ک دائم تو نتم و آپ میکنم بودحالا من موندم دلیلش چیهچندتا از بچه هایی هم ک پایه ثابت وبلاگم بودن حالا دیگه نمیان
من بیام اینجا الکی واسه خودم آپ کنم؟؟؟
میخوام ی ماجرایی رو تعریف کنم واستون ک مربوط ب دوستم میشه ازشم اجازه گرففتم ک تو وبلاگم چاپش کنم گفت باشه اشکالی نداره
با این دوستم سال دوم دبیرستان آشنا شدم وقتی برای اولین بار وارد اون مدرسه ک الان کلی ازش خاطره داریم شدم هیچ کس رو نمیشناختم این دوستم((اینجا اسم مستعارشو میذاریم زهرا)) اومد جلو و باهام دوست شد این اولین دوستم تو اون مدرسه بود. وستای سال بود ک شیرینی آورد مدرسه و گفت ک نامزد کرد ، گفت ک مامان پسره تو یه عروسی دیدتش و ازش خوشش اومده((آهان یادم نره بگم که هم خونوادهدختره و هم پسره یه جورایی مذهبی هستن))... خلاصه این دختره دوم رو تموم کرد و نامزدش دیگه نذاششت سال سوم رو بخونه....اونم دیگه نیومد مدرسه و ما هم ازش خبری نداشتیم 3-4 شب پیش هم یه جورایی هم دیگرو پیدا کردیم یکم باهم حرف زدیم بعد بهش گفتم راستی شوهرت چطوره؟ گفت از هم جدا شدیم- ای بابا چرا؟
-ولش کن در موردش حرف نزن
-باشه اگه دوس نداری دیگه دربارش حرف نمیزنم ((ولی خودش شروع کرد))
-بهم میگفت دوست ندارم چادر بپوشی .دوست دارم زنم تیپی بزنه ک جلو دوستام خجالت نکشم،دوست دارم اون تیپی ک من میخوام بزنه....منم بهش گفتم مگه تو از اول منو ندیده بودی؟ خب میتونستی بری اون زنی رو ک دوست داری بگیری......اونم گفت: من از اول کسه دیگه رو دوست داشتم مامانم مجبورم کرد ک بیام با تو ازدواج کنم.... دوستم میگفت : یه روز ک رفته بود حموم گوشیشو برداشتم اس ام اساشو خوندم فهمیدم ک غروب با یکی دیگه قرار داره .... خلاصه این بحثا و دعواها زیادتر شد و از هم طلاق گرفتن ...
حالا پسره ک رفته دنبال خوش گذرونیش دوست بیچاره ی من مونده و نه تحصیلاتی و راهی...
2 روز پیش هم ک با دوستام رفته بودم بیرون شوهر یکی از آشناهامونو دیدم با دوست دخترش
حالا من میگم این مردا نامردن هی شما بگید نه
.: Weblog Themes By Pichak :.