سلوووووووووووووووووووووم من دوباره آپولیدم اولش میخوام واستون یه شعر بزارم (( از اون پند آموزاستااااااااااااااااااااااااااااااا))
1کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار که پرنده مردنی ست
خب این یه شعره کوتاه پند آموز ...
این شعر میخواد بهت بگه که : شما آقای محترم ....شما خانوم خانوما برو پرواز کردن یاد بگیر که اگه یه دفه داشتی با هواپیما میرفتی مسافرت و اون هواپیما سقوط کرد تو پرواز کردن بلد باشی که حداقل خودتو نجات بدی
2شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت لیک شعری نسرود
نه که عاشق نبود ، نه که دلداده نبود
چند سالی بود که دگر ، کوچه ی مهتاب خیابان شده بود
این یکی هم میخواد بهت بگه که : مثلا قدره کوچتونو بدون پس فردا که خیابون شد افسوسشو نخوری
خب بسه دیگه واسه امروز خیلی پندگرفتید ..
خب حالا یه خاطره واستون تعریف کنم :
امروز صبح با الی دوستم رفته بودیم بانک...ساعته 9 از خونه رفتیم بیرون.رسیدیم بانک نوبت گرفتیم نوبته ما شماره ی 13076 بود ...35 نفر هم مونده بود تا نوبتمون بشه الی گفت بیا بریم یه دور بزنیم تا نوبتمون بشه بر میگردیم.خلاصه ما به حرف این الی گوش کردیم ((ای کاش که نمیکردیم)) ... رفتیم تو خیابون یهووووووووووویی دیدیم اون طرفه خیابون شلوغ شده ههههههه دعوا شده بود ما هم که عشقه دعوا ...رفتیم اون طرفه خیابون دیدیم 3 تا دختر با 4 تا پسره دعوا افتادن خفن ... دخترا با کیفشون میکوبیدن تو سره دوتا از اون پسرا من مونده بودم این پسره عجب جون سختی بود... اون سگک کیفه دختره اگه یه بار به سره من میخورد همونجا غش میکردم ... بعد یهویی پلیسا ریختن اونجا اونا رو جمشون کردن ما هم عبصانی شدیم آخه یه سوژه خنده رو از دست داده بودیم ... به الی گفتم حالا کجا بریم ؟ که یهووووووووووووووووووووووووووووووو 3 تا از دوستامونو دیدیم ... اینا هم اومده بودن الافی ما هم که بیکار بودیم با هم رفتیم تو بازارچه ... یه مغازه لوازم آرایشی رو گیر آوردیم پریدیم توش یه دختره تو اون مغازه کار میکنه از اون دختر پرروهااااااااااااااا تازه بد اخلاق هم هست... یه دفه من بهش گفته بودم قیافه شما چقدر آشناست گفت : نخیر قیافه تو الا واسم آشنا نیست کارتو بگووووووما هم گفتیم بریم حالشو جا بیاریم ....... رفتیم تو اول مهدیه گفت : خانوم یه پنکک برژوا و یه ریمل برژوا واسم بیاریداین دختره رفت آورد واسش ....بعد عاطفه گفت : به منم یه پنکک برژوا بدید ....دوباره دختره رفت آورد ..... بعد منم همینو گفتم ....وقتی پنکک آورد زهه هم گفت منم میخوام ...... رفت آورد این بار که الی گفت منم میخوام......... چشمتون روزه بد نبینه دخرته شروع کرد به غر غر کردن که : مگه مسخرتونم ؟ نمی تونید یه دفه همتون با هم بگید ؟ و از این حرفا.... بعدشم ما هم مثلا بهمون بر خورد گفتیم خانوم اصلا نمیخوایم اه دختررو میگی/داشت آتیش میگرفت فک کنم دلش میخواست مارو با یه تفنگ بکشه... گفت : بی شعورا برید بیرون....
بعدشم ما کلی خندیدیمآخه دختره اصلا با مشتریا برخورده مناسبی نداره...... بعد از اونم رفتیم تو پاساژ کلی دور زدیم ...اونقدر که دیگه داشتیم از حال میرفتیم تو راه یه روزنامه هم خریدیم ...دیگه از اون3تا دوستامون خدافظی کردیم و میخواستیم برگردیم خونه یه یهووووووووووووووووووو یادم اومد تو بانک نوبت برداشته بودیم سریع رفتیم تو بانک به تابلوء اعلامه شماره هایه نوبت نیگاه کردیم ای داددددددددددددددددددددددددددددددددد نوبتمون گذشته بود .. تابلو اعلام کرد شماره 13080 به باجه ی 13 ...
بیا اینم از کاره بانکیه امروزه ما ...حالا تا شنبه باید صبر کنم بعدشم 3 ساعت تو نوبت وای ایستم ... مامانم هی بهم میگه این کارارو نکنین ...ملت رو سرکار نزاریناااااااااااااااااا ما هی تو گوشمون نمیره
.: Weblog Themes By Pichak :.