تاریخ : یکشنبه 89/5/24 | 1:5 صبح | نویسنده : سیـــــــــــــــما♫♥
این شعر رو یکی از دوستان قدیمی برام فرستادن که توی وبلاگم بزارمش. من از ایشون بابته همه چی عذر خواهیی میکنم
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
مه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیوهستند ولی مثل پری می پوشند
گرگهایی که لباس پدری می پوشند
انچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
عشقها را همه با دورکمر میسنجند
خب طبیعی ست که یک روزه به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
صبح یک روز من از پیش شما خواهم رفت
بی خبر با دل درویش خودم خواهم رفت
میروم تا در میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم انچه نبایست کنم
آنقدر مست که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکند
.: Weblog Themes By Pichak :.