پيام
+
رفته بودم واسه تولد دوستم هديه بخرم.برگشتني ميخواستم سوار تاکسي بشم ...من بودم و دوتا دختر خانوم ديگه و يه پيرمردي که کلي وسيله دستش بود وسختياي روزگار قامتشو خميده کرده بود و فکر ميکنم ميخواست بره روستا...يکي از دختر خانوما سريــــع رفت صندلي جلو کنار راننده نشست،بيچاره پيرمرده گفت دخترم اگه ميشه شما اول بشينيد من نميتونم بشينم.دلم انقدر سوخت که نگو .بعد به دختره گفتم:

ياس*
91/6/13
نگهبان♫♥
خانوم شما بي زحمت بيايد عقب بذاريد اين اقا بره جلو...دختره ميخواست منو بخوره گفت: به من چه من اول نشستم...
حداقل مراعات شخـــــصيت خودمون رو نميکنيم مراعاتــــ شخصيــــت اونايي که ازشون سن و سالي گذشته رو بکنيم
خيلي از قضيه ي امروز ناراحتم
ساقي رضوان
واح!!!
کلبه تنهايي*مريم*
ميزديشون بچه پروهارو
تبسم بهار ♥
عجب موجود سنگ پايي بوده اين !
نگهبان♫♥
بخدا انقدر ناراحتم كه نگو...هنوز قيافه ي پيرمرده بيچاره جلو چشامه و بجاي اون دختره من عذاب وجدان دارم
پارسيان شيرين سخن
سلام به نظر من ديگه حرمت موي سفيد وسن و سال براي بعضي ها سخته كه نگهش دارن
مجنون الحسين ع
عقده اي بوده...
نگهبان♫♥
بله متاسفانه
«سيدمرتضي»
عجب .خدا هممون رو هدايت کنه
ياس*
بعضيا واقعا بيشعورن
نگهبان♫♥
برو ادبشون كن خوووووووووووو
*سحربانو*
بعضيا خيييلي بي ادبن
*«طلوع»*
همون كه تبسم گف
نگهبان♫♥
اره همون كه تبسم و سحر بانو گفتن
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید