
تقدیم به تو عزیزترینم
آنچه در چشمانم خواندی؛ تنها یک نگاه نبود، یک دنیا دوست داشتن بود...
آنچه که درون قلبم حس کردی؛ تنها تپش یک قلب نبود، تو بودی و یک دنیا آرامش...
آنچه که در نگاه تو دیدم؛ چشمهای خیست بود و فزصتی دیگر برای آغاز...
برای من لحظههای در کنار تو بودن یک نفس تازه است، نفسی از اعماق وجودم...
در لحظهی دیدارمان حتی آن سکوت بین ما نیز، خودِ آرمش است! دلم نمیخواهد دیدار با تو، تنها یک رویا باشد، دوست دارم فرذا که میآید، این لحظهها همه یک خاطره باشند...
پس سرت را بر روی شانههایم بگذار و تنهائیت را فراموش کن، و با من بگو از رویاهای سبز دلت...
بیا تا با هم به سوی آن آغاز بودن سفر کنیم، سفری که همسفران آن تنها من و تو باشیم!
نگو که از فردا میترسی، نگو که از دوست داشتن میهراسی! بیا تا پا به پای هم برای رسیدن به هدفمان و فرذایی پر از روشنایی گام برداریم...
این قلب من، احساسات من و این دوست داشتن من؛ امانتیست از من به تو... بپذیر تمام من است، از من به تو...
به یادم آمد روزی که گفتی: قلبم را به تو میدهم تا اگر روزی آن را پس آوردی، تو در آن باشی!
پس دیگر حرفی نیست، جز ماندن راهی ندارم! تو همیشه در قلب منی، همین که تو هستی، دوست داشتن هم هست...
کاش میشد هر آنچه در دل بود، در قلم نیز جاری میشد!!!


.gif)
دفتر مشق قلبمو بیا دوباره خط بزن *
تو خط اخرش بیا غمی که دارم خط بزن
دفتر خاطراتمو بیا دوباره تو بخون
هرچی که من غلط دارم با یک نظاره خط بزن
دفتر مشق شب من پر از نوشتن غمه
بیا غمه دفترمو ... رو برگ پاره خط بزن
شب کنار جاده ها ممنتظر ورودتم
بیا اون جمله رو که از انتظار خط بزن
من روی خط جاده ها شعر تورو نوشتم
گفته بودم که شعرام و اگه شعاره خط بزن
مشق شب ستاره رو تو دفتر دلم ببین
دفتر این دلو بیا به یک اشاره خط بزن

واین است داستان انسانیت...
از همان روزی که دست قابیل آلوده گشت به خون حضرت هابیل ...
از همان روزی که فرزندان آدم زهر خون دشمنی در خونشان جوشید ...
آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند ...
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند ...
آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود
دنیا پر شد از آدم و این آسیاب گشت و گشت
قرن ها از مرگ ادم هم گذشت
ای دریغا ادمیت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است . سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست
صحبت از پاکی و مروت ابلهی سس ...
صحبت از موسی محمد عیسی نابجاست... قرن ما قرن جبهه هاست
من از پزمردن یک شاخه گل . از نگاه ساکت یک کودک بیمار .از
فغان یک قناری در قفس و ودر زنجیره ی حتی قاتلی بر دار . اشک
در چشمان و بغضم در گلو ست
صحبت ازپزمردن یک برگ نیست وای این جنگل را بیابان میکند
دست خون آلود را پیش جشم خلق پنهان میکند هیچ حیوانی به
حیوان نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پزمردن یک برگ نیست . فرض کن مرگ قناری در
قفس هم مرگ نیست . فرض کنیک شاخه گل هم در جهان هرگز
نبود . فرض جنگل بیابان بود از روز نخست ...
در کویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبت ها بسوز

.: Weblog Themes By Pichak :.